ماه من

ماه من !

  سلام ماه من !   دختر گلم ببخشید که من همیشه تو نوشتن مطلبات جا میمونم و بیشتر کاراتو با تاخیر برات مینویسم خودت که میدونی مامان سرش خیلی شلوغه !!!   عزیزم چند وقته یاد گرفتی بگی من وقتی یکی از وسیله هاتو بهت نشون میدم و میگم مال کیه ؟ میگی من ...   اما قشنگترش اینه که وقتی بابا بهت میگه خوشگل بابا کیه ؟ عسل بابا کیه ؟ جیگر بابا کیه ؟ انگشتتو میگیری سمت خودتو میگی  " من "   قشنگم از وقتی ماه رو توی آسمون شناختی هر بار توی کتابات میبینیش کلی ذوق میکنی و میگی ماه شبا هم هربار میریم بیرون توی آسمون دنبالش میگردی و اگر ماه نباشه ...
29 تير 1390

سرسره بازی

  سلام نفسم !   عسل مامان دیشب برای اولین بار سوار سرسره شدی و خیلی خوشت اومد انقدر خوشگل و از ته دل میخندیدی که منو بابا دلمون نمیومد از پارک بریم بیرون   سوار الاکلنگ فنری هم شدی از اونم خیلی خوشت اومد وقتی میدیدی کلی بچه دور و برت دارن میدون و بازی میکنن تو هم هیجانزده میشدی و میخندیدی     مامانی پارک نزدیک خونه مون فقط سرسره بادی داره و از این سرسره های پلاستیکی توش نیست سرسره بادی هم هنوز برای تو زوده واسه همین دیشب رفتیم پارک عظیمیه و یه چرخ هم توی میدون اسبی زدیم و تو کلی واسه فواره هاش که از زیرشون نورهای رنگی دیده میشه ذ...
28 تير 1390

مهمونی

  سلام زندگی من !   مامانی این هفته ما مهمون داشتیم مامان و بابابزرگ از اصفهان اومده بودن اینجا این چند روز از صبح سر گرم بودیم و من هم اصلا وقت نکردم بیام برات چیزی بنویسم     توی این مدت زیاد به من کاری نداشتی و فقط وقتی بداخلاق میشدی میومدی پیش من بقیه وقتتو با بابابزرگت بازی میکردی بابابزرگ روزی چند بار میبردت ماشین سواری و برات آهنگای دلخواهتو میذاشت و تو کیف میکردی   راستی این ماه نوبت دوره مهمونیای نی نی سایتیمون به خاله فهیمه رسیده بود ما مهمونامونو واسه چند ساعتی تنها گذاشتیمو رفتیم تا تو با نی نی های دیگه باشی و خوش بگذرونی ...
26 تير 1390

خونه چادری

  سلام شیطونک من !   مامانی خودت شاهدی که منو بابایی این یکماهه اکثر اسباب بازی فروشیهای بزرگ و کوچیک اینجارو گشتیم تا برات یه خونه چادری پیدا کنیم آخه این چند وقته خیلی میرفتی زیر میز ناهار خوری و معلوم بود خیلی دوست داری یه خونه داشته باشی       مامان وقتی کوچیک بود خیلی خونه چادری دوست داشت و همیشه با خاله ها توش بازی میکردن میدونستم که تو هم خیلی دوست داری آخه تو هم دختر مامانی !!!   بعد از یکماه دیگه داشتیم نا امید میشدیم برام خیلی عجیب بود که یه همچین اسباب بازی پیش پا افتاده ای نایاب شده باشه ؟!   اما بالاخره  دیشب بابا...
19 تير 1390

به به

  سلام جیگرم !   مامانی دیروز بعد از ظهر وقتی از خواب ظهرت بیدار شدی بابایی رفته بود توی اتاق تا چرت بزنه رفتی توی اتاقو دیدی بابایی خوابه اومدی پیش منو انگشتتو گرفتی جلوی بینیتو گفتی هیس !!! هم جا خوردم هم  کیف کردم با اینکه هیس گفتنو بلد بودی اما فکر نمیکردم بدونی کجا باید ازش استفاده کنی ... حالا دیگه فهمیدم که تو از من جلوتری و خودت خیلی زود همه چیو میفهمی     دیشب مامانی برای شام ماکارونی درست کرد آخه تو و بابایی هردوتون عاشق ماکارونی هستین وقت شام یه کم ماکارونی و سالاد و زیتون که تو خیلی دوستشون داری گذاشتم روی میزت و تو مستقل مستقل ...
18 تير 1390

مهمون

  سلام گل دخترم !       عزیزم ما دیشب مهمون داشتیم یکی از دوستای دوران دبستان و راهنمایی مامان که بعد از اینهمه سال مارو پیدا کرده با خانواده ش اومده بودن خونه مون     اونموقع ما همیشه به این فکر میکردیم که چی میشه بعدا که خیلی بزرگ شدیم و ازدواج کردیم بازم بتونیم همدیگه رو ببینیم و حالا بعد از اینهمه سال با وجود نی نی های نازمون باز به هم رسیدیم !!!     خیلی از دیدن دوستم خوشحال شدم به خصوص که اسمش با اسم خواهر گلم که کنارم نیست یکی بود و هر بار صداش میزدم منا دلم هری میریخت پایین !!!   تو هم خیلی خوشحال بودی آخه اونا هم...
17 تير 1390

اینروزها

  سلام فرشته من !   خوشگلم این چند وقته هر روز بزرگ شدنتو احساس میکنم هر روز یه کار جدید یاد میگیری و من سعی میکنم تا اونجایی که میتونم کاراتو برات بنویسم   تقریبا هر شب منو بابا میبریمت پارک نزدیک خونه مون و هرشب تو تا به پارک میرسی دیگه ما رو نمیشناسیو نمیذاری دستتو بگیرم و فقط میدویی کاش حداقل مقصدت مشخص بود ؟!       از تاب بازی کردن توی پارک خیلی خوشت میاد و وقتی سوارش میشی پایین اومدنت با خداست ...     مامانی اینروزا دیگه نمیدونم سرتو با چی گرم کنم امروز یه ظرف خالی با یه قاشق کوچیک بهت دادم و گفتم برو به عروسکت به ...
13 تير 1390

هفدهمین ماه

  سلام عروسک قشنگم !   امروز وارد هفدهمین ماه زندگیت میشی و این یعنی یه ماه دیگه بزرگتر شدی و من خیلی خوشحالم !!!   عزیزم دو روز پیش منو بابایی موفق شدیم طی یک عملیات یه کم دردناک گوشواره های موقتتو با گوشواره های طلات جا به جا کنیم عزیزم کلا این مقوله گوش سوراخ کردن اصلا دلچسب نبود       اما الان گوشات خیلی خوشگلتر شدن !!! و من با این یک نکته مثبت دردی رو که هر دومون تحمل کردیم و توجیه میکنم ... امیدوارم بعدا از این موضوع خوشحال بشی و گوشواره هاتو دوست داشته باشی     دیروز ما سه نفری رفتیم آتشگاه و بهمون خیلی خوش گذشت  ...
11 تير 1390

تولد تولد !

  سلام آنیتای نازم !     مامانی فردا دومین تولد دختر عموت روشاست ما قرار بود واسه این روز بریم اصفهان خونه شون و واسش جشن بگیریم اما همیشه همه چی اونجور که ما برنامه ریزی میکنیم پیش نمیره   چند وقت پیش دایی روشا جون توی یه تصادف پر زد و رفت تو آسمون !!! واسه همین امسال روشای نازمون نمیتونه تولد قشنگشو جشن بگیره ...       با نوشتن این مطلب خواستم از طرف خودمو تو دختر عسلم به دختر عموی عزیزت تولدشو تبریک بگم تا فکر نکنه چون اونجا نیستیم تولدشو یادمون رفته یا چون امسال نشد که واسش یه تولد خوب بگیریم تولدش واسه مون کم اهمیت شده &nb...
9 تير 1390

مامانی !

  سلام ناناز مامان !     گل من جدیدا خیلی سعی میکنی حرف بزنی و صدای چندتا  حیوونو هم بلدی در بیاری     وقتی کتاباتو ورق میزنی اسم هرچیزی رو که میگم بهش اشاره میکنی     وقتی میریم پارک دیگه سوار کالسکه نمیشی و فقط پیاده روی میکنی البته رو دور تند !!!   قربونت برم که وقتی یه کار بد میکنی یا وقتی میخوای یه کاری بکنی که خودت میدونی نباید بکنی انگشتتو میاری بالا تکون میدی و میگی نه نه نه !   البته این به این معنی نیست که اون کارو انجام نمیدی یا از انجام دادنش شرمنده شدی ...         دخترم تازه ...
8 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد